این مطلب گزیده ایست از کتاب دروغ هایی که به خود می گوییم نوشته جان فردریکسون
- برای رد کردن و نپذیرفتن زندگی درونی و بیرونی مان مجبوریم دروغ بگوییم . اما این دروغ متفاوت، فراگیر و حتی برای ما نامرئی است : نوعی واکنش دفاعی . به گفته دانلد ملتزر روانکاو، واکنش های دفاعی دروغ هایی اند که ما برای اجتناب از درد به خود می گوییم !
- ما تقلا می کنیم که از احساساتمان فرار کنیم، اما هرگز نمی توانیم. ما از آنچه هم اینک در حال رخ دادن است، نیز نمی توانیم فرار کنیم، مگر از طریق تخیل .
- مردی برای فراموش کردن نامزد سابقش به روان درمانی آمده بود. ” می دونم که فراموش نکردنش باعث درد و رنجم شده، اما نمی تونم منتظرش نباشم. نمی خوام این احتمال رو که ممکنه هنوز دوستم داشته باشه کنار بگذارم.” وی سپس مکثی کرد و گفت : ” شاید هنوز بهش معتادم”
بله او معتاد بود، اما نه به آن دختر،بلکه به انکار. او می توانست با این واقعیت که نامزدش ترکش کرده بود، ارتباط برقرار کند، اما به جای آن با تخیلاتش تعامل داشت: “اون بر می گرده ” برای پس زدن احساساتی که قطع شدن رابطه اش ایجاد کرده بود، آنچه به وقوع پیوسته بود انکار می کرد و می کوشید در تمنای خود زندگی کند .
او به نامزد سابقش معتاد نبود. آن دختر رفته بود . او به تخیل خود معتاد بود : زنی خیالی که می خواست گفته هایش را پس بگیرد، قدم های رفته را برگردد و با مردی که ترک کرده بود به خوبی و خوشی زندگی کند .
- واقعیت دردناک است، اما انکار خطرناک . اگر منتظر زندگی ای بمانیم که آن را می خواهیم،زندگی ای را که داریم از دست خواهیم داد .
- امید به اینکه واقعیت، غیر واقعیت شود امید نیست، انکار است .
- آن لحظه که از انکار دست می کشیم، امکان در برابر ما پدیدار می شود. ما باید امیدمان به تخیلات ناامید کننده را رها کنیم تا امیدی واقع بینانه به آنچه واقعی است را بازیابیم .
- به جای روبرو شدن با آنچه هست، ما بخش هایی که منطبق بر تخیلات ماست، بر می گزینیم، بقیه ی قسمت ها را رد می کنیم و خارج از واقعیت زندگی می کنیم .
- مردی که چندین دهه مراقبه می کرد، از خشم می پرهیزید، چون خشم رشد معنوی اش را مختل می کرد. او ادعا می کرد “خشم غیر معنوی است. به هر چه بیشتر توجه کنی، رشد می کند. بنابراین هرگز نباید خشمگین شوی”از فنون مراقبه استفاده می کرد تا توجه اش منحرف شود و می کوشید خود را از احساسات غیر معنوی پاک کند. اما با نادیده گرفتن خشمش، به فردی تبدیل شد که در محل کار آنقدر توسری می خورد تا ناگهان منفجر شود.
ما می توانیم از معنویت برای طفره رفتن از احساسات، تضادها و خود زندگی سو استفاده کنیم و اغلب هم این کار را می کنیم. ما برای رسیدن به حالت های عدم دلبستگی -که آن را به اشتباه تعالی می نامیم – به نوعی طلاق معنوی دست می یابیم .
آن مرد می کوشید با طرد زندگی درونی اش و دفن احساساتش به ماورای آنها برود، بی اینکه بداند دانه ای را کاشته است که از درونش خواهد رویید .
- زندگی سوپر مارکت نیست که ما در آن احساساتی که دوست داریم انتخاب کنیم و بقیه را در قفسه ها رها کنیم.