در این مطلب چند پاراگراف از کتاب خیره به خورشید نگریستن نوشته اروین د.یالوم را نوشته ام
در لابلای سطر های پیش رو مصداق هایی از رویارویی با مرگ و اثر آن بر زندگی افراد را خواهید خواند . اگر چه از مرگ گفته شده اما در عین حال این روایت ها سرشار از معنا و شور زندگی هستند که با رویارویی با مرگ نمایان شده اند !!
این گزیده نویسی بر اساس دیدگاه شخصی من انجام شده و قطعا برای فهم کامل روند و جانِ کلام کتاب خواندن آن ضروری است .
در هر سه قسمت این گزیده ها ( قسمت دوم اثر بخشی و قسمت سوم تصور زندگی دوباره ) بیشتر از آنکه به مرگ پرداخته شده باشد ، به اهمیت زندگی با وجود ترس از مرگ و البته سایر دغدغه های وجودی پرداخته شده است و به نوعی رهنمونی است برای ما که بهتر زندگی کنیم .
دو اندیشه تسلی بخشی که یکی از بیماران با مراجعه به نویسنده ( دکتر یالوم ) در مورد مرگ ارائه کرده بود : یکی اینکه با بر جای گذاشتن اثری از خود به زندگی اش معنا می بخشید و دیگر اینکه بهترین کاری که می تواند انجام دهد ، در آغوش گرفتن زمان حاضر و زندگی در لحظه حال است .
یکی از مشهور ترین شخصیت ها در ادبیات ، اسکروج است ؛ شخصی خسیس ، حریص و منزوی . او پیرمردی است فرومایه و حقیر در داستان سرود شب کریسمس نوشته چارلز دیکنز . در اواخر داستان ، اسکروج دگرگون می شود . سیمای خشک و سرد و همچون یخ او ذوب می شود و چهره ای گرم و بخشنده به خود می گیرد که مشتاق کمک به کارکنان و دوستانش است .
چه اتفاقی افتاد ؟ چه عاملی در اسکروج دگرگونی ایجاد کرد ؟وجدان که نبود . به خاطر هیجانات و دلخوشی های جشن میلاد مسیح و پول هم نبود ، بلکه به او شوک وارد شده بود یا آن طور که در این کتاب عنوان کرده ام ، یک ” تجربه بیدار کننده ” بود . شبحِ رویداد های آتی ، اسکروج را ملاقات می کند و با نمایشی از آینده ، او شوک درمانی می شود . اسکروج جسد تنهای خود را مشاهده می کند . می بیند که غریبه ها تمام متعلقات او ( حتی ملحفه و لباس خوابش ) را به حراج می گذارند و اتفاقی می شنود که افراد دور و برش با خونسردی از مرگ او صحبت می کنند و هیچ اهمیتی به او نمی دهند .
سپس شبح آینده ، اسکروج را تا حیاط کلیسا همراهی می کند تا قبر خود را ببیند . اسکروج به سنگ قبر خود خیره می نگرد و انگشتانش را روی حروف اسمش می کشد و در آن لحظه دست خوش دگرگونی و تولدی دوباره می شود .
در صحنه بعدی ، اسکروج شخصی مهربان و فردی جدید است .
مثال های دیگری از تجربیات بیدار کننده _ مواجهه با مرگ که به زندگی غنا ببخشد _ در ادبیات و سینما زیاد به چشم می خورد . پی یر ، قهرمان رمان حماسی جنگ و صلح ، نوشته تولستوی ، بعد از آنکه در برابر جوخه آتش با مرگ روبرو می شود ولی اعدامش نمی کنند ، متحول می شود و باقی عمرش را در آن داستان با میل و رغبت و هدفمند زندگی می کند . ( در زندگی واقعی داستایوسکی بیست و یک ساله هم با لغو شدن حکم تیر باران در آخرین لحظه تولدی دوباره صورت می گیرد . )
متفکرین قدیم ، خیلی قبل از تولستوی ، از همان ابتدای کتابت و نوشتار ، همبستگی مرگ و زندگی را به ما یادآور می شدند . رواقیون معتقد بودند که وقتی یاد بگیرید خوب زندگی کنید ، یعنی یاد می گیرید خوب بمیرید و بر عکس ، وقتی یاد بگیرید که خوب بمیرید ، یاد می گیرید که خوب زندگی کنید .
سنت آگوستین نوشته است : تنها در رویارویی با مرگ است که خویشتنِ انسان متولد می شود .
آیا شما هم تجربه ای از رویارویی با مرگ داشته اید که برایتان سودمند بوده است ؟
1 Comment
واقعا لذت بردم و حتی تصور مرگ خودم هم برام شبیه یک شوک ظریف بود….